این نمایش دو بازیگر دارد. یکی من یکی تو که نقش تو را هم من بازی می کنم . نمایشمان اجزای صحنه ی زیادی ندارد . یک استکان که دست من است و یک تنگ شراب که دست توست. در این نمایش قرار است که من عاشق تو بشوم و تو قرار است که بروی . اینقدر بروی که دیگر هیچ تماشاگری در دنیا نتواند حتی سایه ات را ببیند . بازی که به میانه اش رسید و من غرق تو شدم ، و رنگ چشمانت مبهوتم کرد ، تو پا می شوی و از سمت چپ صحنه – همانجا که درختها را چپانده اند توی گلدانهای مقوایی – خارج می شوی و بعد ... تلخ ترین موسیقی عالم نواخته می شود و همه ی نور ها می روند .
دوباره که نور ها آمدند من نشسته ام وسط صحنه و بغض کرده ام. آنقدر بقضم پر رنگ است که حتی دور ترین تماشا گران هم از ته سالن بخوبی می توانند بغضم را ببینند . تو طوری از سمت چپ صحنه خارج شوی که همه بغضم را نه که ببینند بلکه زار زار بگریند ...
همانطور که گفتم نمایش ما دو بازیگر بیشتر ندارد . من و تو که نقش تو را هم خودم بازی می کنم پس تو می توانی بین تماشاگران بنشینی و نرسیدن ما را زار زار بگریی ...
:: بازدید از این مطلب : 283
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0